نویسنده :شریف
نظر دهید ادامه دهم یا نه
E-mail:abotlbz@gmail.com
یادگارهایی هم از تیرو ترکش درون بدنشان هست که جای دیگری باید گفت ...
ادامه دارد...از شانس بد آن شب در مسجد نفت هم نبود خادم مسجد هم به اندازه کوپن خود نفت داشت اما با همه اینها ساعت دوونیم متوجه شد یک قوری نفت داخل چراغ ریخت وآنرا روشن کرد خادم مسجد مرتب تاصبح پتوی آنهارا کنترل می کرد تا سرما نخورند ...
ادامه دارد...
ساعت یازده ونیم شب بود آقا رضا همراه مهمانهای خود به پایگاه آمد بچه های پایگاه هر کدام در گوشه ای مشغول کار خود بودند در گوشه ای محمد به رحمان فیزیک درس می دادودر کنار دیگر امید داشت قران می خواند آنطرفتر هم یکی داشت لوح نگبانی شب آینده ...
ادامه دارد...
از خیابان عبور می کردی سنگر جلو درب مسجد با سوراخ ها وسقف سیمانی خود با با رنگ های قشنگ پرچم جمهوری اسلامی ایران مزین شده بود وآرم الله آن چون نگینی بر تارک آن می در خشید پله های سنگی مسجد یکی یکی بالا می رفت وگام های استوار اعضای پایگاه ونماز گزاران را به حیاط مسجد هدایت می کرد حوض آب شش ضلعی حیاط مسجد وآب خنک درون آن اعضائ وضوی نماز گزار را نوازش می کرد مهربانی امام جماعت مسجد وبی ادعایی او خادم پیر مسجد وجاروی دسته بلند او دست مال دستی او که ...
ادامه دارد...
فقط بخاطر خدا بدون ادعا بدون هیچ پاداشی سنگینی تفنگ ام یک ولگد سخت تیر اندازی با آن وآموزش ها هر چند وقت یک بار پایگاه را تحمل می کردند...
ادامه دارد...